- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
شکر خدا به جز تو ندارد ثنا لـبـم از شـوقِ پر کـشیـدن سویت لبـالـبم در سینه ام محـبت و بر لب ثنای تو صد آفرین به سینه و صد مرحبا لبم امشب فقط تو را سر سجاده خوانده ام این بـار پا نداد به ذکـر و دعـا لـبـم من پا به پای عمۀ خود جنگ کرده ام نشنید دشمنت به خدا هیچ جا لبم... ...بگشایم و شکایتی از دردهـا کنم راضی است دست و پهلو و حتی رضا لبم خیلی دلم برای تو تنگ است، حق بده بوسیـد اگر که باز لـبت بی هوا لبم چشم و مشام پُر شده از بوی نانِ داغ اما نخـورده است به آب و غـذا لبـم "صد بار لب گشودم و بیرون نریختم خونها که موج میزند از سینه تا لبم" با من نگو که از چه لبت اینچنین شده؟! دارد هـزار قصه و صد ماجـرا لبم خونی و خشک و پُر ترک و حاصلش شده چـیـزی شبـیـه نـقـشـۀ جغـرافـیا لبم بابا ببخش این لب و دندان خونی ام می خـواست تا کند به لبت اقـتدا لبم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
رسیده موج موهایت به دست خستۀ ساحل به دنبال تو می گشتم تمام این چهل منزل به تو حق می دهم با سر به سوی دخترت آیی که یک عاشق شبیه تو ندیدم شاه دریادل به اشکِ چشم و مژگانم زنم من آب و جارویت کمی خاک است وخاکستر میان ما شده حائل فقط قاری من باش و دگر قرآن نخوان جایی اگر هم آیه ای بر تو به روی نیزه شد نازل پدر شیرین زبان بودم ولی دستان سنگینش گرفت از من توان گفتن یک جملۀ کامل شبـیـه مـادرت دستم مرا از پا در آورده نمازم دردسر دارد، قنوت من شده مشکل ز دلسوزی زنی آمد به دستش نان و خرمایی به من روکرد وتعارف زد:بگیر این لقمه را سائل اگر عمه نبود اصلا نمی دانم چه می کردم جسارت کرد آن شامی در آن بزم و در آن محفل شدم خسته دگر بابا، مرا با خود ببر بابا هزاران حرف ناگفته، شود کتمان میان دل
: امتیاز
|
مناجات و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اول شعـر که یارب بشود خوب تر است عشق بازی به دل شب بشود خوب تر است هرکسی در پی وصل است بگویید به او: با تـوسّل که مقـرّب بشود خوب تر است سجده بر تربت ارباب سراسر نور است سجده با اشک، مرکّب بشود خوب تر است ذکر خوب است... بگویید... ولی معتقدم نام ارباب که بر لب بشود خوب تر است پـیـر ما گـفت: اگـر قـامت رعـنـای شما در حـسینیه مـورّب بشود خوب تر است سینه و صورت ما پُر شده از مشق حسین آسمان غرق ز کوکب بشود خوب تر است اربعـین گـر که بنا نیـست بخـوانـند مرا اشک و تب روزی هر شب بشود خوب تر است بادۀ ناب همان ذکـر حـسیـن است؛ بدان ساغر از باده لبالب بشود خوب تر است سائل روضه شریف است ولی سائل اگر سائل حضرت زینب بشود خوب تر است گـر بنا هست کسی خـادم این خانه شود عبد زینب که ملقّب بشود خوب تر است عمه گـیسوی مرا شانه بزن، موی سرم قـبـل دیـدار مـرتّب بشود خـوب تر است دستـم آرام بگـیر و به روی سیـنه گـذار دست بر سینه مودّب بشود خوب تر است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
ارثی ز یـاس طایفه بیشک نداشتم بر پهـلـویم اگر گُـل میخـک نداشتم بعد از تو هیچ شب به مدارا سحر نشد بعد از تو هـیچ روز مبارک نداشتم لعنت به کعب نی، تو گواهی که هیچ وقت پـیـراهـنـی کـبـود و مشبّـک نداشتم گفتند گوشواره ندارد چه دختریست! بابا به عُجب باطنـشان شک نداشتم با دخـتـران شـام اگر حرف میزدم دست خودم نبـود، عروسک نداشتم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
با وجودی که پدرجان گله خیلی دارم نـوۀ فـاطـمـه ام حـوصلـه خـیـلی دارم وسـط آن همه اسبـاب جـسـارت بر ما نفـرت از سلـسله و هـلهـله خیلی دارم قـد کـشیدم بزنم بوسه به رویت بر نی دیـدم از گـونـۀ تو فـاصله خـیلی دارم باعـث زحـمـت جـمـع اسـرا من بودم خجلت از عمه در این قافله خیلی دارم با وجودی که سر از پیکر تو شمر برید من شکایت ولی از حرمله خیلی دارم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
بردن نام تو هر چند خطـر داشت پدر دخترت عشق تو را مد نظر داشت پدر ذره ای تــرس بـه دل راه نـدادم زیـرا دخترت مثل علمدار جگـر داشت پدر عمه نگذاشت که اطفال تو سیلی بخورند قـافـلـه در هـمـۀ راه سپـر داشت پـدر چوب زد بر لب تو تا که مرا زجر دهد این یزید از دل من خوب خبر داشت پدر آنـقـدر زیـر لـبـم ذکـر خــدا را گـفـتـم تاکه دست از سر لبهای تو برداشت پدر غنچه ای بودم و از ساقه شکستند مرا ضربۀ دست عدو حکم تبر داشت پدر بهترین وقت ملاقات خدا نیمه شب است دخترت وقت سحر قصد سفر داشت پدر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
کنج خرابه حالم از این غم خراب شد پیراهـنم ز خـون سرِ تو خضاب شد خیلی برای خشکی لبهات گریه کرد دیـدم کـنـار آب فـرات عمه آب شد بابا، کنیزه خانۀ زهـرا به شهر شام از خیر عمه بود که عالی جناب شد بازار برده ها و یتـیمان و شهر شام خرج سفـر میان خـرابه حساب شد سهم سر تو نیزه شد و سهم دخترت در بین کـاروان اسـیـری طناب شد رنج سفر به قیمت وصلت خریدنی است درد رقـیـه دیــدن بـزم شــراب شـد آوای غـربـتت به دلم چنگ می زند حالم ببـین شبـیـه به حال ربـاب شد بابا دعـای دخـتـر تو بین هر نـماز کنج خـرابه پیش سرت مستجاب شد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر پدر
من دسته گـل پـرپـر گـلـزار حسینم من شـمع فـروزان شب تـار حسیـنم من کنج قـفـس مرغ گرفـتار حسینم من عـاشق دل باخـته و یـار حـسینم من کـعـبـۀ دل قـبـلـۀ جـان همه هـستم سـر تـا بـه قـدم آیـنـۀ فـاطـمـه هـسـتـم هر چند ستم دیده و مظلوم و صغیرم در گوشۀ ویرانه گرفـتـار و اسیـرم ای مـردم عـالـم مـشمـارید حـقـیـرم کز جانب سر سلسلۀ عـشق، سفـیرم با گـریـۀ پـیـوستـه و غـم هـای نـهـانـم حـاکـم به دل و جـان همه خـلق جهانم در بحر شرف گوهر یکدانه منم من بر شمع ولا سوخته پـروانه منم من بر اهل عـزا مـاه عـزاخـانه منم من امـیّـد دل عـاقـل و دیـوانـه مـنـم من من فـاطـمـۀ کـوچک و ناموس خـدایم پــیـغــامـبـر خــون تــمــام شـهــدایــم ای خـلـق گـرفـتـار بـیـائـیـد بـیـائـید در خـانۀ من دست گـدائی بگـشائـید بر دامن ویـرانـۀ من چهـره بـسائـید و زخاک درم رنگ غم از دل بزدائید من کـودکـم امـا به خـدا کودک وحـیـم در آل عـلـی فـاطـمـۀ کـوچـک وحـیـم اسلام، شفـا یافت ز خـون جگـر من توحـید، چراغی است ز آه سحر من بـگـذار بـخـنـدنـد به اشک بصر من وز چار طرف سنگ ببارد به سر من جـان دو جـهـان در بغـلم بـاز کـشیـده بـا دست خـدائـیـش ز من نـاز کـشیـده امروز اگـر گـوشۀ ویـرانه غـریـبـم رفته است ز کف سلسلۀ صبر و شکیبم بیـمـارم و بر درد همه خلق طبـیـبم جان بر کف و خود منتظر وصل حبیبم زود است که لب بـر لـب بابا بگـذارم تـا سـر به سـر شـانـۀ زهـرا بـگـذارم امشب شب وصل است دلم داده گواهی نوری به سویم پر کشد از قلب سیاهی خورشید به ویرانه سرایم شده راهی ویـرانـۀ من پُـر شـده از نـور الهـی آوای مـــنــادی بـه مـن زار رســیــده جـان پـیـشکـش آریـد که دلـدار رسیده یار آمده با طلعت همچون قمرش باز گردد زطبق باز به من چشم ترش باز روشن شده این خسته، چراغ سحرش باز ای دست، کمک کن که بگیرم به برش باز تـا روی ورا بـر روی قـلـبـم بگـذارد افـسوس که دستـم به بـدن تـاب نـدارد ای سر چه شد امشب به من زار زدی سر از لطف، بر این مرغ گرفتار زدی سر صد بار مرا کشتی و یک بار زدی سر چون بود که در خانۀ اغیار زدی سر در گوشۀ ویران، قمر من شدی امشب از لطف، چراغ سحـر من شدی امشب مهـمان منی سفـرۀ رنگـین مرا بین دست تهی و سیـنۀ سنگـین مرا بین رخـسار کبود و سرخـونین مرا بین در تـلخی غم لحظۀ شیرین مرا بین گر دست دهـد پـای دویـدن ز تو گیرم آن قـدر به دور تو بگـردم که بـمـیـرم بین عاشق صد بار زغم مردۀ خود را بر شانۀ جان، کوه ستم بردۀ خود را برگیر به بر طوطی افسردۀ خود را در گوشۀ ویران، گل پژمردۀ خود را صد کوه غم از کودک تو خم نکند پشت ای مونس جان درد فراق تو مرا کشت بگـذار رها گـردد، جان از بـدن من بـگـذار بود نـام تو آخـر سـخـن من بـگـذار شود پـیـرهـن من کـفـن من بگذار به ویـرانه شود دفـن، تن من دردا که عدو دوخت زخواندن دهنم را میثم بـرسـان بر هـمه عـالـم سخـنم را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
آخر کمی بخـواب چرا گریه میکنی با سیـنـۀ کـبـاب چـرا گـریه میکـنی با نـاله نبـض تو چـقـدر کُـنـد میزند با بغـض در گـلـو نفـست تُـند میزند آه ای رقـیـه، جان من آرام گریه کن آهسته در سکـوت دل شـام گریه کن با گریههای خویش قیامت به پا مکن با نـاله اینـقـدر پـدرت را صدا مکـن تـرسـم برای گـریۀ تو سـر بیـاورنـد این جـان مانده را ز تنت در بیاورند ای وای من که محشر کبرا شروع شد بار دگر قـیـامت عـظـمی شروع شد آرام شـو ز گریه و شیون رقیه جان بابا رسیـده با سـر بی تن رقـیه جان روپوش را ز چهرۀ بابا تو پس بزن جانت به لب رسیده شمرده نفس بزن از گریههای خویش به بابا سخن بگو از آنچه دیدهای تو به صحرا سخن بگو یکدم به سیل اشک روانت امان مده رخـسـارۀ کـبـود بـه بـابـا نـشان مـده بوسه زدی به لعل لب از جا بلند شو دیگـر بس است دیـدن بـابـا بلـنـد شو عـمّه چرا صدای تو دیگـر نمیرسد غمنالهات به گوش من آخر نمیرسد عطر گلی شنیدی و بیهوش گشتهای حرفی نمیزنی و تو خاموش گشتهای در گوش باب خویش چه گفتی که پر زدی ما را گـذاشـتی و تو سـاز سفـر زدی پرپر شدی و طاقـت هجـران نداشتی بر روی داغ های دلـم غـم گـذاشتـی بگـذار تا بگـریم و کـوته سخـن کـنم این نیمه شب برای تو فکر کـفن کنم بر دوش اهـلـبـیت سه ساله بـلـند شد خـاموش شد«وفایی» و ناله بلند شد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
با لب تـشنـه نـگـاهـی پُـر تـمـنّـا میرود ساحـل چشمی به استـقـبال دريـا میرود دلشكسته تر ز هركس میشود خورشيد و ماه يك ستـاره از مـدار كهـكـشان تا میرود منتظـر در لحـظههای احـتضارم ماندهام در دلـم شـوق وصالت را سراسر داشتم آرزوهـای قـشنـگـی با تو در سر داشتـم مانده از تو يك سری، آن هم به دامان میرسد پـا بـه پـايت با مـشـقـت تا خـرابـه آمـدم بـودی اما غـرق غـربت تا خـرابـه آمدم غیر نامت هیچکس نشنیده از من یک كلام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
از آن طرف قمرش روی نیزه کامل شد از این طرف سرت از روی نیزه نازل شد غـروب روز دهــم بـود عــمـهام افـتـاد عـبـای خـونی تـو تـا به دوش قـاتـل شد تـمـام اهـل حـرم را سـوار مـحـمـل کرد عـمو نبود... پدر، کارِ عـمّه مشکـل شد میان کـوفـه همه زیـر لب به هم گـفـتند: عـقـیـلـه هـمسـفـر مـشـتـی از اراذل شد تـمـام دشت بهـم ریـخـت آن زمـانـی که نگاهت از روی نی سوی عمه مایل شد چکید خون سرت، خواهرت دلش خون شد گواه این سخنم خون و چوبِ محـمل شد به جای تک تک ما عمه کعب نی خورده برای تک تک ما مثـل شـیـر حـائـل شد خـدا کـند که پـدر جـان نـدیـده بـاشی تو چگونه دخـتـر حـیـدر به شـام داخـل شد هـزار خـطبـۀ قـرّاء خـوانـده خـواهر تو جواب این همه خطبه فقط کف و کِل شد عـقـیله، کـعـبـۀ غـم، قـبـلةُ البـرایـا* بود ز اشک نیمه شبش خاک دشت ها گِل شد مـیـان نـافـلـههـا یـاد مــادرش مـیکــرد هـمیـشـه روضـۀ او بـرکـت نـوافـل شـد اگرکه پیـر شدم، عـمّـهام مـقـصر نیست گـمان نکـن که دمی از رقـیه غـافـل شد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
در میان میکـده ساغر به دردم میخورد باده وقتی میشود کوثر به دردم میخورد دستهای خالیام خالی بماند بهـتر است این که هستم پیش تو نوکر به دردم میخورد گریه وقـتی میکـنم زهـرا دعـایم میکند پس محرم چشمهای تَر به دردم میخورد خوب میدانم که در تاریکی قبرم،حسین دستـمال گـریهام آخـر به دردم میخـورد بیخـیـال نـسخـههای بـیدوای این و آن بوسه بر شش گوشهات بهتر به دردم میخورد دخترت وقتی بخواهد خاک چادر پارهاش بیشتر از کیسههای زر به دردم میخورد دخترِ زهرا، خودش زهراست ثابت میکند دستهای کوچکش محشر به دردم میخورد گـفـت:بـابـا، از تـمـام یـادگـاریهـای تـو چـادر و سجـادۀ مـادر به دردم میخورد آسـتـیـن پــارهام را نـخنــمـاتـر کـردهانـد حرف سوغاتی شده معجر به دردم میخورد مُردم و زنده شدم در کاخ مثل خواهرت دشمن تو گفت این دختر به دردم میخورد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها
من سـه سـالـه سـنـد ظـلـم به آل اللهـم آســمـان عـلـی و آل عـلــی را مـاهــم بـی سبب نیست اگـر راه به دلهـا بُردم عشق را ارثیه از حضرت زهرا بُردم نوۀ حیدرم و در رگ من خون علیست این بزرگی و شجاعت همه مرهون علیست من همانم که ز اشکم به فلک ولوله بود پای من بسته به زنجیر غم و سلسله بود من هـمانم که زدم نـاله و کردم فـریاد آبـروی اموی پیـش هـمه رفـت به باد عـشـق را با هـنر گـریـهام آمیـخـتـهام شـام را بر سـر کـفّـار فـرو ریخـتـهام باب حاجات شدم جود و کرم کار من است عمویم حضرت عباس نگهدار من است شیعیان در تب و تابند علی جان مددی غیرت شیعه شده غیرت حجربنعدی سخـن از نسل یـزیـد بن مـعـاویه شده پـای یک عـدۀ کم، باز به سوریه شده یادشان رفته که کاخ اموی گشت خراب یادشان رفته شکست علوی بود سراب شام، امروز اگر صحنۀ درگیری هاست مُنجر، این قصّه به سر کوبیِ تکفیری هاست وای اگر باز، رگ حـیـدریم برخـیـزد باز، شامات به یک لحظه بهم میریزد بـرسـانـیـد به گـوش سلـفـیهـا سخـنـم که عـلـمـدار دفـاع از حـرم عـمّـه منم عمه خود فاتح میدان عراق و شام است فکر فتح حرمش فکر و خیالی خام است عمویم حضرت عباس به ما حساس است چـارۀ کـار به دست قـلـم عـباس است شیعه تا هست کسی قصد تـقـابل نکند ایـستـادیـم، بگـو فـکـر چـپـاول نـکـنـد پـرچم گـنـبـد عـمّـه همۀ عزت ماست نام عـبـاس که آیـد سنـد قـدرت ماست کور خواندند، حرم جای حرامیهانیست یک اشاره که کند حضرت سقّا کافیست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
نـفـس در سـیـنـه از آهـم شـرر شد تـمـام قـوت مـن، خـون جـگـر شـد چه ایّامی که از شب، تـیـرهتر بود چه شبهایی، که با هجرت سحر شد چه سود از گریه، هر چه گریه کردم شـرار دل، ز اشـکـم بـیـشـتـر شـد تـن صـد پـارهات در کـربـلا مـانـد سرت بر نیـزه با من، هـمسـفـر شد خــمــیـدم، در سـنـیـن خــردسـالـی بـه طـفـلـی، قـسمتـم، داغ پـدر شـد لب من از عـطـش، خـشکـیـده بـابا چـرا چـشمـان تو از گـریه تر شد؟ زبـان عـمّـه، شـمـشیـر عـلـی بـود ولـی او بـر دفــاع مـن، سـپــر شـد نـگـه کــردم به رگهـای گـلـویـت از ایـن دیـدار، داغــم تـازهتـر شـد اجـل، جــام وصـال آورده بـر مـن خـدا را شکر، هجـرانت به سر شد ســرشـک دوســتــانــم، دانــهدانــه تـمـام نـخـل «میـثـم» را ثـمـر شـد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
جسمم ضعیف و روحم، سرگرمِ بالُبال است دور فراق طی شد، امشب، شبِ وصال است تا یـافـتـم طبـق را، دیـدم جـمـال حـق را باید به سجده افتم، این وجه ذوالجلال است هنگام شب، که دیده، خورشید در خرابه؟ این قرص آفتاب است یا ماه، یا هلال است؟ اکـنـون که یـارم آمـد، از ره نـگـارم آمد هم ماندنم حرام است، هم رفتنم، حلال است افـتادم از صدا و، سر مـانـده روی قـلـبم جانم، ز دست رفت و، چشمم بر این جمال است سـر روی سیـنـۀ من، مـانند سـورۀ نـور تن، از سم ستوران، قـرآنِ پـایـمال است عـمر سهسالۀ من، کـوتاه بود، چون گـل دوران انتـظارم، هر دم هـزارسال است هر شب، به خواب دیدم، جان دادنِ خودم را امشب، شهادت من، نه خواب، نه خیال است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
با سر رسیدهای بگو از پیکری که نیست از مصحف ورق ورق و پرپری که نیست شبها که سر به سردی این خاک مینهم کو دست مهـربان نـوازشگـری که نیست بـایـد بــرای شـسـتـن گــل زخـمهـای تـو باشد گلاب و زمزمی و کوثری که نیست ای قــاری شـکـسـتـه دل رأس نـیـزه هـا! شایسته بود شـأن تو را منـبری که نیست آزاد شـد شـریـعـه هـمـان عـصر واقـعـه یادش به خـیر ساقـی آب آوری که نیست تشخیص چشم های تو در این شب کـبود میخواست روشنایی چشم تری که نیست دستی کـشید عمه به این پلکها و گفـت: حالا شدی شبـیه همـان مـادری که نیست حـتـی صـبـور قـافـلـه بـیصبـر میشـود با خاطرات خستهترین دختری که نیست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
قـلبـم شکـستـه امـا؛ انـدازۀ سـرت نـه آشـفـتـه دیـده بـودم مانـند پـیکـرت نـه تا شام غصه خوردم با تو ولی نگفـتم ای كاش ساقیات بود اینجا و خواهرت نه پـای تو ایـستـادم وقـتی هـمه نـشستـند پایت هـمه نـشستـنـد سرو تـناورت نه یك كـربـلا برایت تا كوفه گریه كردم در اشك دیده بودم در خون شناورت نه از ابـرهـا گـذشتـیـم بـا كـاروان گـریه چشم همه سبك شد چشمان دخترت نه در خواب پـر گرفتم ای ماه مِه گرفته تا عـرش دیـده بودم بـالای منـبرت نه بیـن صفـای آهـت تـا مـروۀ نـگـاهـت عـالـم دویـده اما هـمـپای هـاجـرت نه
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
از وقـار عـمهجان خود حجـاب آموخته او مـؤدّب بـودنش را از ربـاب آموخته با دو دست بسته تا شامات را یکسر گرفت رزم را از فـاطمه، از بوتـراب آموخته چـشـم بـارانـی او آمـوزگـار اشـک بود گریه کردن برلبت را او به آب آموخته زلـفـهـایت را ورق میـزد شبیه مـقـتـلی روضه را از زخم جلد این کتاب آموخته جمع زد زخم تو را با زخمهای مادرت با شمـارش کـردن آنهـا حـساب آموخته چشم بیدار شبش را چشم زد شام حسود پلکهایش چند روزی هست خواب آموخته زلف تو گفت از سرِ نی؛ دخترت آتش گرفت سـوخـتن را پا به پـایش آفـتـاب آموخته گاه باید که ادب از بیادب آموخت، پس بوسه را از چوب در بزم شراب آموخته
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها
ای از سـفر برگشـته بابا، پیکرت کـو؟ سـیمرغ قاف عاشـقی بال و پرت کو؟ برروی شــاخ نیزه ها گل کرده بودی حالا که پـائین آمدی برگ و برت کو؟ ازمن نمی پرسی چه شداین چند روزه؟ ازمن نمی پرسی نشـاط دخـترت کو؟ آوای قـــرآن خـوانـدنــت لالای ام بـود قربان قرآن خواندن تو، حنجرت کو؟ لب های مـن مثـل لــبت دارد ترک ها با این لب عطشان بگو آب آورت کو؟ می گفت عمه با عمامه رفــته بــودی حـالا بگو عمـامه ی پیغـمبــرت کـو؟ بـابـا ، سراغ از گوشـوارمن نگیری! من از تو پرسیدم مگر انگشترت کو؟ این چند روزه هر کسی سوی من آمد فریادمی زدخارجی پس زیـورت کو؟ بعد ازغروب واقعه همبازی ام نیست خیلی دلم تنگش شده ،پـس اصغرت کو؟ دیگربس است این غصه ها آخرندارد من را ببــر ، گـر چه کبـــوترپرندارد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها
نـفــس در ســینه از آهــم شـرر شد تــمـام قــوت مــن، خـون جگر شد چه ایـامی که از شـب، تـیرهتر بود چه شبهایی،کـه باهجرت سحرشد چه سود ازگریه،هرچه گریه کردم شــرار دل، ز اشــکم بــیشــتـر شد تــن صــد پــارهات در کــربلا ماند سرت بر نیزه با من، هــمســفر شد خــمیــدم، در سـنـــین خــردســالی به طــفلی، قــسمــتم، داغ پــدر شد لــب مـــن از عـطش، خشکیده بابا چــرا چــشمان تو از گریه تر شد؟ زبــان عــمه، شــمشیــر عــلی بود ولــی او بــر دفــاع مــن، سـپر شد نــگه کـــردم بــه رگهـای گلویت از ایــن دیــدار، داغــم تــازهتر شد اجــل، جــام وصــال آورده بر من خدا را شکر، هجرانت به ســر شد ســـرشــک دوســتانــم، دانـه دانــه تمـــام نـــخل «مــیثم» را ثــمر شد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها
بــابــا بـنگـر رویِ بـهـم ریخـتـه ام را وا کــن گـرهِ مــوی بهم ریخـتـه ام را دیگر رَمَـقـی نیست به رویت بگُـشایـم چشم تــر کم ســویِ بـهـم ریخته ام را من فـاطمۀ شام شدم خُــورده نگـیـریـد لــرزیـدنِ بــازوی بـهـم ریـخـتـه ام را آرام کن عمّه تو پس از حـرفِ کنیزی ایـن خـواهـرِ والای بـهـم ریخـته ام را هرتکه ای از زیورمن دستِ کسی رفت پـــیدا کـن الـنگــوی بهـم ریـخته ام را در شــامِ غــریـبـانِ مـن آرام بـشـویـید خـونـابـۀ پهلـوی بهــم ریـخــتــه ام را زیبایی دختریكی اش مــویِ بلند اسـت صد حیف كه گیسویِ به هم ریخته ام را
: امتیاز
|